من وبلاگ نویس نیستم
لطفاً نظر بدهيد

«نوشتن» براي روزهايي كه نباشم!

«نوشتن» براي روزهايي كه نباشم!

چگونه يك «منتقد مُشفق» را به «مخالف» تبديل مي كنند!

تا بتوانند «به عنوان مخالف» حذفش كنند!

توضيح: در اين نوشته «محالف نظام» به معناي «مخالفت با جمهوري اسلامي» سال 57 نيست بكه در جهت صيانت از ارزشهاي به تاراج رفته همان حركت مردمي، به معناي مخالفت با نظامي است كه «نماد» و سمبل آن، فرد فريبكاري مانند احمدي نژاد باشد.

***

بدليل اينكه اين روزها در منزل نيستيم، نمي دانم براي بازداشتم چندبار ديگر مراجعه كرده اند. روز شنبه 23 خرداد بعد از قطع تلفنهايم كه موجب شد نتوانم براي دو شب متوالي(جمعه و شنبه شب) با صداي آمريكا مصاحبه كنم، تماس مشكوكي با موبايلم گرفته شد كه شبيه به «خدعه اي» بود كه يكي دو روز بعد به احمد زيدآبادي زدند و همسرش چگونگي آن را در رسانه ها شرح داد. از بنده هم «آدرس دقيق» كلبه اجاره ايم را مي خواستند تا برايم «بسته اي» بياورند! مشكوك شدم چون كسي براي ما فقرا «بسته» نمي فرستد و اين خبر دروغ را باور نكردم!

اما مشكلي كه از دقايقي قبل از آن و شايد بدليل شنيدن نتايج بُهت آورانتخابات براي قلبم پيش آمده بود، موجب شد با بچه ها به بيمارستان برويم و بعد از شنيدن خبر چند مراجعه مشكوك به منزل، وسائل شخصي را برداريم و بيرون باشيم! به عبارتي از آن روز ديگر به خانه نرفته ايم. بيشتر بدليل اصرار بچه هايم كه مي دانند روزانه به تزريق چندباره انسولين نياز دارم و چند قرص بايد بخورم و مراقبتهاي پزشكي ام طوري نيست كه زندان براي حالم خوب باشد!! اين روزها با شنيدن دستگيريهاي فله اي دوستان، و خشونتهايي كه ستاد كودتا اعمال مي كنند، بچه هايم حتي حاضر شده اند از خانه و كاشانه دور باشند، اما گزندي به پدرشان نرسد. خودم هم فكر مي كنم شايد بيرون از زندان، بتوانم مفيدتر باشم. بنويسم و نگذارم (به سهم ناچيز خودم نگذارم) كه حق امثال «ندا» و صدها و هزاران نفر شبيه به او زير پا گذاشته شود.

اما اگر نوبت به من هم رسيد و بازداشت شدم، از حالا براي «هر يك روز» بازداشتم، «يك مطلب» نوشته ام و «كنار» گذاشته ام. جاي امني «بيرون از خانواده» و نزد دوستي امانتدار گذاشته ام كه اميدوارم او مانند امانتداران شوراي نگهبان نباشد و اين امانت را مثل هميشه مؤمنانه نزد خود نگاه دارد و امانتدارانه هم «منتشرشان» كند. در روزهاي بازداشتم، همزمان با شكنجه يا فشارهايي كه در آن سلولها تحمل مي كنم، نوشته هايم را خواهيد خواند. در اين نوشته هاي پيوسته به كودتاچيان كمك كرده ام تا روند تبديل لحن يك «منتقد مشفقانه» به يك «منتقد معترض» و يك «مخالف» را سريع تر و راحت تر به مردم نشان بدهند! ديديم و ديديد بسياري از مخالفان امروز نظام، ابتدا لحني دوستانه و خيرخواهانه داشته اند اما نمي دانيم كه در سلولهاي انفرادي يك متري، چه بر سر آنها آورده اند كه يا به هر جرمي «اعتراف تلويزيوني» كرده اند و يا بعد از بيرون آمدن از زندان و احتمالا" مهاجرت از ايران، از يك «منتقد دلسوز» تبديل به يك «مخالف نظام» شده اند. من با توجه به اوضاع نابسامان قلبي و ديابت شديد، خيلي دوام نمي آورم.

نوشته هاي روز به روز من درباره دلايل و روند تدريجي كه بر من گذشت يعني «تبديل منتقد مشفق به مخالف» نوشته ام و به محض دستگيري ام، روزانه بعد از ساعت 10 صبح و در صورت ادامه بازداشتم، بطور خودكار و همزمان براي وبلاگم در بلاگ اسپات و خبرنامه گويا و صداي آمريكا ارسال مي شود. تأكيد ميكنم نوشته ها نزد خانواده و يا درون خانه ام نيستند. نهايت احتياط را كرده ام تا اگر جان ناقابلم را مي گيرند، لااقل با «نوشتن» به ارزشهايي كه بدانها معتقدم «جان تازه اي» بدهم. طبيعي است حتي خود من هم زير فشار و شنكجه نخواهم توانست روند انتشارشان را متوقف كنم. اين بلوف نيست و كلي وقت مي گيرد توضيح بدهم هر ساعت بازداشت من، مرا يك قدم به مرگ نزديكتر مي كند و اين بار، روي كاركردن قلبم زير فشارها حسابي باز نكرده ام. بنابراين در اين چند روز «حسابي» كار كرده ام و با خواندن هر خبر ناگوار تازه، مطلب روزانه تازه اي نوشته ام و دارم بقيه مطالبم را مي نويسم و مي گذارم.

نوشته هايي كه از حالا دارم مي نويسم؛ به موازات هر روز بازداشتم «بطور اتوماتيك» منتشر مي شوند، تا روز به روز ببينيد «پروسه» و «روندي» كه آقايان سالهاست در پيش گرفته اند، چگونه است؟ يعني خواهيد ديد اين نظام، چطور يك «منتقد مشفق» و صلح طلب و حقگو را به «مخالف نظام» تبديل كرده و مي كنند تا بتوانند سربه نيستش كنند. افراد اصلاح طلبي مثل «محسن سازگارا» و «ابراهيم نبوي» و «محسن مخملباف» و صدها نفر ديگر را به ياد بياوريد. نظام با تحمل و سعه صدر مي توانست با تدبيرها و راههاي دلسوزانه اين منتقدان مشفق، سالها قبل در مسير ارزشهاي راستين باقي بماند و روند انحرافش چنين شتابي نگيرد كه دايره خوديهايش، چنين تنگ و محدود شود كه امروزه هست.

در اين يادداشتها از تهديدها و فشارهاي سنگيني كه در اين ماهها بر من و دو فرزندم كه بجز من كسي را ندارند، نوشته ام و مي نويسم. از اينكه به رغم تمام تهديدها، لحنم در مصاحبه هايم با صداي آمريكا ذرّه اي از «دلسوزي» براي كشور و مردم و ارزشهايي كه مردم در انقلاب 57 بدنبال آن بودند، خالي نبود. تمام تلاشهايم را كردم تا خوانندگانم را به شركت در انتخابات تشويق كنم و بعد شرمسارشان شدم. انتخابات را مسالمت آميزترين شيوه تغيير اوضاع مي دانم اما وقتي ديدم برگزاركنندگان و ناظران عدالت ندارند و متأسفانه آن ارزشها با فوت آيت الله خميني به تدريج رنگ باخت و امروز «جمهوري اسلامي ايران» رسما" به «حكومت اسلامي» و «استبداد!» تغيير ماهيت داده است. خواهم نوشت چرا تا روز 22 خرداد 88 هم هنوز خوشبين بودم و هرگز فكرش را هم نمي كردم با ديدن مرگ معصومانه فرزندان كشورمان به يك «مخالف نظام » تبديل مي شوم. اما روز 23 خرداد، تمام باورهايم به عدالت رهبري اين نظام و اخلاص حاكمانش در هم شكسته شد و فرو ريخت. با آن خيانت آشكار يك هفته با بُهت و حيرت كنار آمدم ولي سخنان جمعه آيت الله خامنه اي را كه شنيدم، هر ترديدي را در من از بين برد. اين نظام «هيچ نسبتي» با نهضتي كه مردم و امام خميني به آن معتقد بود ندارد. و عجب نيست اگر از سوي متوليان ميراث و خط امام خميني، هيچ صداي اعتراضي نمي شنويم؛ بايد بدانيم صداها را بسته اند. رسانه ها را به شدت سانسور مي كنند و ديگر بر تمام مدعيات خود و تظاهرات قبلي به آزادي بيان و حق مداري و ارزشهاي اخلاقي هم بي اعتنا هستند.

بعد از نماز جمعه 29 خرداد باور كردم اين نظام كه كودتاچيان و احمدي نژاد نماد آن شده اند، ديگر هيچ نسبتي از ارزشهاي انقلاب 57 و نهضت مردم ندارد. از طرفي از عذاب دامنگير «سكوت كردن» در برابر كشته شدن مظلومانه «ندا» مي ترسم، و شبهاست از سنگيني مسئوليتي كه داريم خواب به چشمم نيامده. اين نظام بايد به ريشه هايي برگشت كند كه ميرحسين موسوي بدنبال احياي همانها بود. مردم اين را با «رأي» خود گفتند اما «رأي مردم» را قرباني كردند تا احمدي نژاد بماند. مردم خواهان همان ارزشهاي مردمسالارانه بودند كه ميزانش رأي مردم بود و لااقل در ظاهر، رأي مردم را با اهمّيت و محترم مي دانست. استقلال و آزادي مي خواست و ...

خاطره سه روز بازداشتم در آستانه شب دوم خرداد 1376 در ستاد آقاي خاتمي و برخوردهاي بسيار غيرانساني كه از بازجويان و نگهبانان آن زمان ديده ام اين را از حالا برايم مسّجل مي كند كه جسمم دوام نمي آورد. در روزنامه جامعه كه مطالب و خاطرات انتخاباتي ستاد خاتمي را با عنوان «صد روز با خاتمي» مي نوشتم، از دادستاني تهران به سردبير روزنامه ماشاءلله شمس الواعظين هشدار دادند فلاني درباره بازداشتش روزنوشته ننويس و چيزي نگويد.و آن مطلب به صلاحديد شمس حذف شد.هرچند قصه چگونگي دستگيري و اتهام ابتدابه ساكن آنها (جاسوسي!) را نوشتم و آن ديسكتهاي word كه چون بازش نمي توانستند بكنند مدعي بودند حروف بهم ريخته آنها، رمزهاي جاسوسي است! بماند كه با وساطت آقاي خاتمي و رئيس جمهوري وقت آقاي هاشمي ما را بيرون آوردند اما آن پرونده هرگز پيدا نشد!

تجربه همان بازداشت سه روزه و رفتارها و بي توجهي هاي مأموران به كمترين حقوقم مثل آب خوردن يا غذا، براي من كافي است تا بدانم الان وضع جسمي دوستان زنداني ما و فرزندان و پدران ما و شما در آن سلولها (به خصوص با سبُعيت نيروهاي بعد از كودتا و نحوه دستگيري ها و آدم ربايي هاي اخير) چقدر خطرناك است.

ترديدي ندارم اگر هم بلايي بر سر برخي از آنها مثل سعيد حجاريان بيايد، خبرش را هم مثل جنازه كشته شدگان روزهاي اخير، «پنهان» مي كنند و تا مدتها هيچ خبري به بيرون نخواهند فرستاد. ماهها قبل شنيده بودم زندانهاي مستقلي از قوه قضائيه تدارك ديده اند كه با كادر مستقلي اداره مي شوند. در اين زندانها نمي شود مثل زندانهاي عادي، از طريق زندانيان ديگر و يا مأموران خيرانديش زندان، پيامي و يا خبري به بيرون فرستاد. لذا سخت بايد نگران حال بازداشتي ها بود. بخصوص آنهايي كه حتي نام و عنوان معروفي ندارند، يا طبق اخبار واصله به رغم زخمي شدن در راهپيمايي هاي اخير، با همان وضعيت به جاي بيمارستان به زندانهاي نامعلوم منتقل شده اند.اولين خواست ما بايد ورود ناظران بيطرف بين المللي حقق بشر باشد تا به سرعت از حال و حقوق قانوني افراد بازداشت شده مطمئن شوند. از حالا مي گويم اگر مراقبتهاي پزشكي و انسولين و آزمايشهاي مداوم و دوري از فشار عصبي سرنوشت و وضعيت دو فرزندم تأمين نباشد، فقط بدليل نوشته هايم كه همواره لحني خيرخواهانه و حق طلبانه داشته اند، من و امثال مرا «مُرده» مي خواهند.

***

هنوز اعتقاد دارم بايد از خود بپرسيم كه :«من براي كشورم چه كار كرده ام؟» و «چه كار مي توان بكنم؟» بد نيست همه ما گهگاه اين سئوال را از خودمان بپرسيم و اين روزها با همديگر مهربانتر باشيم. در اين خانه، گرگهايي آمده اند و خون برادران و خواهران ما را وقيحانه مي ريزند. خوشبختانه ميرحسين موسوي هنوز بر عهد حسيني خود پابرجاست، هرچند سكوت شرم آور برخي بزرگترها در مقابل اين جفاي آشكار به امانت مردم، براي من سئوال بزرگي است اما در عين حال، آن سكوتها مهم نيست. من سهم خود را مي پردازم و كاري به بزرگترها و دلايل درست يا غلط سكوتشان ندارم. من (با همين وسع ناچيزم) تلاش خودم را ادامه مي دهم، تا آن روزي كه وقتي در مقابل آينه مي ايستم، خود را «شرمنده» پدر و مادر داغدار «ندا ي ايران» نبينم. اين روزها بايد بيشتر روشنگري كرد. بايد بيشتر كار كرد و نبايد اجازه داد «حركت حق طلبانه و حسيني» مردم و ميرحسين را به انحراف بكشند يا آن را سركوب كنند. ميرحسين حالا سمبل «حق طلبي» مردم ماست. او سمبل دفاع ما از «پاكي امانت» در مقابل «آلودگي خيانت» است. نكند ما هم آن قوم معروفي باشيم كه در نينوا، دستش به خون حسين آلوده شد يا در برابر شهادت حسين(ع) سكوت كردند يا رضايت دادند و نحسي آن «سكوت خفت بار» تا امروز در آن سرزمين مشهود است. او را ما «دعوت» كرديم و «رأي» داديم. حالا نه ميرحسين را تنها نمي گذاريم و نه از «رأي» خود چشم پوشي مي كنيم. و فردا پنجشنبه با سوگواري و حضور آرام، به «خون ندا» و دهها كشته بيگناه ديگر اداي احترام مي كنيم.

توجه: ترجمه اين مطب و اخبار ايران به زبانهاي مختلفي كه شما تسلط داريد و ارسال آنها براي رسانه هاي معتبر و مقامات كشورهاي مختلف محل زندگيتان، مي تواند «سهم» شما براي حق طلبي مردم ما باشد و باعث «شنيده شدن» صداي مردم ما به جهان شود. اين يادمان باشد كه هر ايراني يك «رسانه» و يك «سفير» است.

بابك داد / 3 تير88/ تهران